ای که چون صدف ما را، در کنار پروردی
با گهر فروشانم، از چه آشنا کردی؟
گرم شد ز سوز من، محفل طرب جویان
هیزم زمستان شد، گلبنی که پروردی
بر سر تو می بینم، پای هرزه پویان را
چون چمن به هر صحرا، دامن از چه گستردی؟
نوبهار می آرد، گل به هدیه بستان را
ای تو نوبهار من! بهر من چه آوری؟
جان بی نصیبم را بهره یی نمی بخشی
آتشی ولی دوری، بوسه یی ولی سردی
در نگاه خاموشش راز عاشقی گم شد
ای نگاه مشتاقم! از پی چه می گردی؟
شکوه کم کن ای سیمین زانکه همچو اشک من
آفریدهٔ رنجی، پروریدهٔ دردی.